رابی خوش و خندان وارد میشود، اما با دیدن چیزی انگار متوقف میشود. او متوجه میشود که بچهها به پنجره چسبیدهاند و با چیزی مثل یک حلزون بزرگ که دراین جا نقش بلندگو را دارد، تلاش میکنند بفهمند که در داخل چه خبر است.
فروشگاه هنوز شکل نهایی خود را ندارد. درست است که غرفهها و جای آنها مشخص است، اما هنوز معلوم نیست که در این غرفهها قرار است چه کاری صورت بگیرد.
همه دور میزی که وسط فروشگاه قرار دارد نشستهاند و قرار است در مورد کاری که انتخاب کردهاند، توضیح بدهند. بزرو مدیر جلسه است. هرکدام با پوستری که در دست دارند نشان میدهند که قرار است چه کاری را انجام دهند به جز گرگو خان که هنوز نمیداند در غرفهاش میخواهد چکار کند.
بچه ها با دنبال کردن گرگو متوجه میشوند که در کافه میو، گرگو با چند گرگ دیگر که دوستانش هستند، قرار دارد. گرگو پوستری را طراحی کرده که در تصویر، نقاشی گرگو خان در وسط و دراطراف او شش گرگ قلتشن دیده میشوند که در دست هر کدام یک ساطور گنده است. جلوی آنها هم تصاویری از گوشت در شکل کبابی، همبرگری، فیلهای و… دیده میشود.
بچه ها با دیدن آن پوستر، آب دهانشان را قورت میدهند. رابی قصهای در مورد دوستان نااهل برای گرگو و بچهها تعریف میکند و با این قصه، گرگو به این نتیجه میرسد که دوستان نااهلی دارد.
در روز افتتاحیه، گرگو با لباس سفید و تورتوری اعلام میکند که اولین گرگ سبزی و صیفیفروش هلوشیا است! همه به افتخارش دست میزنند و هورا میکشند.